خاطر ه از نجف و اساتید بزرگوارش
میرزا عبدالرحیم سامت از احفاد ملامحمد رفیع الدین قزوینی معروف می باشد كه در سال 1281 هجری شمسی، در شهر قزوین، در خانواده ای مذهبی و مؤمن، متولد شد. معاشرت با دوستان اهل علم، چون: مرحوم آقا سید احمد حاج سید جوادی و... سبب گردید، به تحصیل علوم دینی علاقه مند گردد و به حوزه علمیه روی آورد.
به مدت پنج سال، در کنار کار در بازار، درس هم می خواند. دوره ادبیات را در این مدت، به پایان برد و برای ادامه تحصیل، راهی قم شد. پنج سال هم در قم بود و توفیق یافت که سطح را در محضر عالمان وارسته حوزه علمیه قم، به پایان برساند.
پس از این دوره، به نجف اشرف، مشرف شد و ده سال در آن حوزه پر خیر و برکت و در کنار حرم شریف حضر امیر(ع) به کسب علم از محضر عالمان بزرگ آن حوزه پرداخت. و در سال 62 هجری قمری، به زادگاه خویش بازگشت و ماندگار شد.
بیشتر ادبیات و معالم را از محضر مرحوم مفیدی فرا گرفت، سطح را در نزد عالمان و اساتید بزرگواری چون: شیخ حسن نویسی، همدانی، حجت و... بهره برد و عمده خارج فقه و اصول را در خدمت آیات عظام: آقا سید ابوالحسن اصفهانی و آقا ضیاء عراقی بود.
از آغاز ورود به نجف اشرف تا روز بازگشت به قزوین درس مرحوم سیّد را ترک نکرد و مقیّد بود در فقه ایشان، شرکت جوید.دو دوره هم درس اصول مرحوم آقا ضیاء عراقی شركت كرد.البته از محضر اساتید بزرگواری چون: نائینی، کمپانی، مشکینی، محمد رضا آل یاسین، شیخ کاظم شیرازی، در فقه و اصول بهره گرفت.
خاطر ه از نجف و اساتید بزرگوارش
در ابتدای ورود به نجف کسی را نمی شناختم، مثل بسیاری از تازه واردها، غریب و تنها بودم. دلم شکست، یکسره وارد حرم مطهر مولی الموحدین آقا امیرالمؤمنین شدم. پس از زیارت عرض کردم: آقا! من تنها و غریبم. آمده ام در کنار مرقد مطهر شما، علوم اهل بیت را فرا بگیرم. هیچ کس را نمی شناسم که مرا راهنمایی کند و دستم بگیرد. از شما، بهترین حجره را در بهترین مدرسه ها می خواهم و پنج ساله هم به درجه اجتهاد برسم!
طولی نکشید که به لطف الهی و توجه و عنایت آن بزرگوار، بهترین حجره، در بهترین مدرسه، نصیب من شد. ولی مدتی را که به حضرت امیر(ع) عرض کرده بودم برای رسیدن به درجه اجتهاد، تبدیل به ده سال شد و آخرهم چیزی نشدیم.!
مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی، مرد فوق العاده ای بود. بر فقه، خیلی مسلط بود و بر این فن تبحر داشت. بر کرسی تدریس که قرار می گرفت، وسائل الشیعه را باز و روایتهای مربوط به بحث را قراءت می کرد، آنچنان دسته بندی شده و جذاب مطلب را ارائه می داد که انسان خسته نمی شد. برخی می گفتند: سید از خود چیزی ندارد. آنچه می گوید، براساس نوشته هایی است که از حاج آقا رضا همدانی دارد. از قضا، موضوع بحث ایشان، کتاب طهارت بود که کتاب طهارت حاج آقا رضا، چاپ و منتشر شد.
بسیاری به مطالعه کتاب پرداختند و فهمیدند، بین آنچه را مرحوم آقا رضا گفته و در این کتاب آمده، با آنچه مرحوم سید القاء می کند، تفاوت بسیار است و غیر قابل مقایسه.
ایشان، از نظر هوش و ذکاوت، فوق العاده بود. روزی یکی از دوستان، به نام آقا شیخ علی مشکوة، که قصد داشت به ایران بازگردد، رفته بود خدمت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی برای خداحافظی و گرفتن اجازه نامه. (می دانید در آن روزگار، مرسوم بود که وقتی کسی می خواست به وطن بازگردد، از اساتید خود، اجازاتی می گرفت.) وقتی از محضر آقا سید ابوالحسن اصفهانی برگشت، دیدم می خندد.
گفتم: چرا می خندی؟
گفت: چیز شگفت انگیزی امروز دیدم. بیست سال پیش، وقتی آقا سید ابوالحسن اصفهانی، به حال اعتراض، عراق را ترک کرده بود و به ایران آمده بود، در قم، به خدمت ایشان رسیدم و اجازه نامه ای از محضرشان گرفتم. اکنون پس از بیست سال که از آن زمان می گذرد. به خدمت ایشان رسیدم، تا اجازه اجتهاد بگیرم.
فرمود: آن اجازه ای که در قم به شما دادیم چه کردید!
این واقعاً از فردی چون ایشان، با آن همه اشتغال، آن هم در سن کهولت، امر عجیبی بود. عجیب تر این که ایشان محرر نداشت. خود ایشان به همه استفتاءات و نامه ها، پاسخ می داد که کار بسیار سنگینی است.
امّا مرحوم آقا ضیاء عراقی. وی، در تدریس، خیلی پشت کار داشت و پر حوصله بود. به یاددارم در مرض فوت ایشان، با جمعی از دوستان، به عیادت وی رفتیم. در همان حال، گفت:
راجع به فلان مسأله، به نظر جدیدی رسیده ام که پس از رفع کسالت، مطرح خواهم کرد. که متأسفانه، بهبود نیافتند و چشم از دنیا فرو بست و به دیار باقی شتافت.
به خاطر همین شدت علاقه به تدریس و شاگردپروری بود که بارهای بار می گفت:
(خدا را شاکرم که مرجع نشدم و این مسؤولیت، به دوش من قرار نگرفت.)
وقتی هنوز در حوزه قزوین بود و خدمت مرحوم مفیدی، مطول می خواند، روزی در سر درس، ایشان عبارت مشکلی را از مطول، مطرح کرد و گفت: هر کس، این عبارت را فهمید، برای من بنویسد و بیاورد. ایشان آن عبارت را مطالعه کرد، معنای عبارت را به عربی، که از طلبه ای مانند ایشان، انتظارش نمی رفت، نوشت و برای ایشان آورد.
ایشان وقتی عبارت را مطالعه کرد، به ایشان امر كرد كه بر شما واجب است که برای ادامه تحصیل، به نجف اشرف بروید.
اتفاقاً، پس از چند سالی، مقدمات رفتن به نجف آماده شد. ده سالی در نجف بود. از طرف خانواده، نامه ای به دست ایشان رسید که در آن آمده بود: به قزوین برگرد و اگر نمی خواهی در قزوین بمانی، تشکیل خانواده بده و برگرد به نجف اشرف.
تصمیم گرفت به قزوین برود، منتهی بر آن بود که مدتی بماند و به نجف برگردد. برگشت دوباره از قزوین به نجف، نیاز به مجوزی داشت به نام (سمت العوده). این مجوّز را به هر کسی نمی دادند. خدمت مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی رسید و از محضر ایشان تقاضا کرد که توصیه ای به ایشان بفرمایند، تا مشکل حل شود. ایشان هم لطف کرد به مقامات عراقی توصیه فرمود و آنان نیز پذیرفتند و به ایشان (سمت العودة) دادند. هنگام حرکت، فرا رسید، برای خدا حافظی و گرفتن اجازه اجتهاد، خدمت مرحوم سیّد رسید. ایشان مریض بود. با این حال، با دست خط مبارک، برای ایشان اجازه نوشت.
معمول در اجازه ها این بود که دیگران می نوشتند، و آقا سید ابوالحسن آن را امضا می فرمود. ولی در حق ایشان لطف کرد و با دست خط خود، اجازه صادر فرمود.در همین دیدار فرمود:
(آقای سامت، اصرار نداشته باشید که برگردید. اگر مقتضی بود، در قزوین بمانید.)از این فرمایش، ایشان تعجب کرد. چرا كه چند وقت پیش، ایشان برای گرفتن (سمت العودة) توصیه فرمود، حالا چرا این چنین می فرماید.
خلاصه، به قزوین آمد و ازدواج کرد. خواست برگردد که آقای مفیدی دید و گفت:
(آقای سامت، مردم و حوزه قزوین، به شما نیاز دارند. در این صورت، بر شما حرام است که به نجف برگردید و این مردم و حوزه ها را رها کنید.)
سخن این استاد بزرگوار و سفارشی که مرحوم سید ابوالحسن، به هنگام عزیمت به قزوین، به ایشان فرموده بود، در بازگشت به نجف، دچار تردید شد. از این روی، برای بازگشت به نجف، استخاره کرد. بد آمد. دوباره استخاره کرد، باز هم بد آمد. لذا از تشرف به نجف، صرف نظر کرد و در قزوین ماندگار شد.
این عالم مجاهد پس از نیم قرن تدریس، تبلیغ دین و اقامهی نماز جماعت سرانجام در 25 بهمن 1378 ش برابر با هشتم ذیقعدهی سال 1420 ق در سن 99 سالگی دار فانی را وداع گفت و به دیدار معبود شتافت.
تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه